هیچ کس نیست که هنگام تولد بوم نقاشی اش سیاه رنگ باشد .همه به یک اندازه سفیدند .با اولین قطره اشکی که از چشمان نوزاد سرازیر می شود ، زندگی قلمویش را بر می دارد و شروع به نقاشی می کند . گاهی اوقات قلمویش را در رنگی شاد می زند و یک لبخند روی بوم می کشد ؛ گاهی هم از سر بی حوصلگی فقط یک خط خاکستری ترسیم می کند که شاید حاصل سالها دوری از یک دوست باشد .
زندگی نقاش سخت گیری نیست ! خیلی برایش اهمیت ندارد که خط هایش را کجای بوم می کشد ، حتی گاهی طرح هایش را روی هم پیاده می کند . تقصیری هم ندارد ؛ بوم نقاشی که گنجایش همه وقایع زندگی را ندارد ! مگر طاقت آدمیزاد چقدر است ؟! به ناچار بعضی از طرح ها ، زیر نقش های دیگر محو می شوند و از خاطر ما می روند ؛ ولی هرگز هیچ طرحی از روی بوم پاک نمی شود .
هرچه زمان می گذرد ، بوم نقاشی تیره تر می شود ، آخر می دانید ، اگر خط های رنگی را مدام روی یکدیگر ترسیم کنیم ، آخر سر فقط به یک رنگ می رسیم وآن سیاه است . . . .
وقتی بوم نقاشی تیره رنگ شد ، زندگی هرچقدر هم تلاش کند دیگر نقش هایش ، به هر رنگی که باشند ، جلوه اولیه را نخواهند داشت . رنگ زرد در صفحه خاکستری تاثیر چندانی ندارد و سیاه هم مثل قدیم ، ترسناک نیست . شاید به همین دلیل است که پیر ها صبر بیشتری دارند .
اگر عمر مجال دهد و خود فرد مانع کار نقاش نشود ، بوم نقاشی بالاخره سیاه می شود . ولی به نظر من این سیاهی بد نیست ، اصلا چرا رنگ سیاه را بد می دانیم ؟ سیاه ویژگی مهمی دارد که سفید ندارد . رنگ سفید تمام بارقه های نوری که به سمتش می روند را منعکس میکند ، ولی سیاه همه را به خود جذب میکند و جایی درونش نگه می دارد .پس احتمالا درون رنگ سیاه نورانی تر از دیگر رنگ هاست . و اینجاست که زندگی بدون اینکه بفهمد ، به ما لطف میکند .
محمد جواد جیگاره