طارق

ستاره صبح

ستاره صبح

طارق
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ملاقات» ثبت شده است

  هوا تاریک بود. باران می‌بارید. باد تندی می‌وزید. سرمای سوزناک زمستانی طاقت را از بین می‌برد. از شدت سرما بدنم می‌لرزید. دندان‌هایم به هم می‌خوردند. در آن سرمای سوزان هیچ کس نبود. به هر سو نگاه می‌کردم جز کوچه‌های تاریک، هیچ کس و هیچ چیز را نمی‌دیدم.

     هراس سراسر وجودم را گرفته بود. نگران بودم. نگران از این‌که کارم بی نتیجه بماند.

     کنار در مسجد نشستم. آتشی روشن کردم تا با آن مقداری قهوه درست کنم. در فکر فرو رفتم: « چهل شب چهارشنبه به مسجد کوفه آمدم، این همه رنج و سختی را تحمل نمودم، بار خوف و ترس را حمل نمودم، اما او نیامد! تنها یأس و پشیمانی برایم باقی ماند »

     در این فکرها فرو رفته بودم که با صدای پایی به خود آمدم . . . .

بقیه در ادامه مطلب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۳ ، ۰۴:۰۲
محمد جواد جیگاره