امام صادق (ع) فرموده اند :
بهشت را جستجو نمودم، پس آن را در بخشندگى و جوانمردى یافتم.
و تندرستى و رستگارى را جستجو نمودم، پس آن را در گوشه گیرى (مثبت و سازنده) یافتم.
و سنگینى ترازوى اعمال را جستجو نمودم، پس آن را در گواهى به یگانگى خدای تعالى و رسالت حضرت محمد (ص) یافتم.
سرعت در ورود به بهشت را جستجو نمودم، پس آن را در کار خالصانه براى خداى تعالى یافتم.
و دوست داشتن مرگ را جستجو نمودم، پس آن را در . . .
بقیه در ادامه مطلب
آورده اند هارون الرشید از نظر قدرت ، موقعیتى عظیم بدست آورد و پس از آنکه پایه هاى حکومت خود را تثبیت نمود به سراغ کسانى که از ناحیه آنها احساس خطر مى نمود، رفت و آنان را یکى پس از دیگرى از بین برد. یاران امام وقتی شرایط راسخت دیدند به امام صادق نامه نوشتند وازایشان کمک خواستند امام درنامه ای برای اینکه جاسوسان هارون متوجه نشوند فقط یک حرف نوشت وآن حرف هم (ج) یا همان جیم بود.وقتی نامه به دست یاران امام صادق علیه السلام رسید .آنها هریک برداشتی ازحرف (ج) کردند وهمه نیزنجات پیداکردند-عده ای گفتند منظور امام ازحرف (جیم)جلای وطن است پس ازآن محل رفتند ودردیار دیگری زندگی کردند-عده ای منظور امام راجبل دانستند ،پس ازآن محل به کوهها پناه بردند-عده ای نیزخود رابه جنون زدند که مشهور ترینشان بهلول بود اسم اصلی او «وهب بن عمرو صیرفی کوفی» است، در قرن دوم هجری در شهر کوفه متولد شد.وی به روایتی برادر مادری هارون الرشید(خلیفه عباسی) و به روایتی پسرعموی او بود.واژه بهلول در عربی به معنای «شاد و شنگول» است. اوباتظاهر به دیوانگی حکومت هارون رابه تمسخر می گرفت وبه یاری مظلومان می پرداخت واوامر امام راانجام می داد. او در سال 190 هجری قمری در گذشت و مقبره او در بغداد است.
منبع : http://yadoon.persianblog.ir و http://bohlool98.persianblog.ir
استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و آنرا شکست !
بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟
گفت : نه
بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد.
ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟
پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم
استاد دلایل بهلول دیوانه را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت !!!
منبع: http://mstory.mihanblog.com
به نام حق
در زمان امامت حضرت علی (ع) ، روزی نامه ای از جانب حاکم روم به شام رفت تا شاید معاویه بتواند به سوالات درون نامه پاسخ دهد . در یکی از آن سوالات از مفهوم لا شئ سوال شده بود . معاویه از پاسخ گفتن به این سوال درماند ، پس چاره را در پیشنهاد عمروعاص یافتند که کسی را به کوفه بفرستند تا اسبی را به قیمت لاشئ به حضرت علی (ع) بفروشند تا از این راه مفهوم لاشئ را دریابند .
پس سواری به کوفه رفت و در آنجا بانگ برآورد که : من این اسب خوب و قوی را به لاشئ میفروشم ، خریدار کیست ؟
حضرت علی (ع) به یکی از یارانشان فرمودند که بگو من خریدارم .
پس امام (ع) سوار را به بیابان بردند و در آنجا سراب را به او نشان دادند و فرمودند به معاویه بگو که این لاشئ است ، از اینجا آب و آبادی به نظر می آید اما اگر کمی جلو تر روی خواهی دید که هیچ نبوده است . پس امام (ع) اسب را به لاشئ خریدند .
جواب به روم رفت و پاسخش از روم بازگشت که در آن اینطور نوشته شده بود : این جواب از غیر شام رسیده است .
بریربن خضیر همدانی
بریر از حماسه سازان کربلا و یاران باوفای امام حسین علیه السلام است.
بریر چون از حرکت امام حسین علیه السلام از مدینه به مکه آگاه شد، از کوفه به جانب مکّه حرکت کرد و به امام پیوست.
چون امام حسین علیه السّلام مجبور شد در کربلا فرود آید، بریر گفت: ای پسر رسول خدا، خداوند بر ما منت نهاده است که بتوانیم پیش روی تو جنگ کنیم و کشته شویم، و چه سعادتی است که جدّ تو در قیامت شفیع ما خواهد بود.
در گزارشی آمده است: پس از آن که حر و یارانش از حرکت امام حسین به سوی کوفه جلوگیری کردند، آن حضرت یاران خود را گردآورد و با آنان از تصمیم نهایی خود سخن گفت؛ و آنها را آزاد گذاشت تا درباره ماندن و کشته شدن، یا رفتن و رهایی از مرگ تصمیم بگیرند. در آن گفت وگو هر یک از یاران امام علیه السلام پاسخهایی دادند و از آن جمله بریر خطاب به آن حضرت گفت: «به خدا قسم ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم، پروردگار به برکت وجود شما بر ما منّت نهاد تا برای یاری شما کشته شویم و پیکر ما قطعه قطعه گردد، تا در قیامت از شفاعت جدّت برخوردار شویم، گروهی که فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را تباه گرداند روی رستگاری را نخواهد دید. وای بر آنها! هنگام رستاخیز خدای را چگونه دیدار می کنند؟ آنان در آتش جهنم فریاد هلاکت و مرگ سر می دهند.»
جنگیدن بریر در روز عاشورا
در آغاز جنگ، یزید بن معقل از سربازان ابن سعد در برابر بریر قرار گرفت و گفت: ای بریر فکر می کنی که خدا با تو چگونه رفتار کرد؟ گفت: خداوند سرنوشت مرا نیک و سرنوشت تو را بد رقم زد.
یزید گفت: ای بریر تو پیش از این دروغگو نبودی، ولی اکنون دروغ گفتی. آیا به یاد می آوری که در محله بنی لوذان راه میرفتیم و تو می گفتی که عثمان بر خود ستم میکند، معاویه گمراه و گمراه کننده است و پیشوای راستین و هدایتگر حقیقی تنها علی بن ابی طالب است.
بریر گفت: آری، شهادت بده که این رأی و نظر من بود. یزید گفت: گواهی میدهم که تو از گمراهانی.
شهادت بریر
پس از لختی مبارزه، رضی بن منقذ را بر زمین زد و بر سینهاش نشست. رضی فریاد برآورد و از یاران خود کمک خواست.
در این هنگام کعب بن جابر با نیزه به بریر حمله کرد و آن را در پشتش فرو برد و سرانجام بریر با ضربات پی در پی شمشیر کعب به شهادت رسید.
پس قاتل بریر، کعب بن جابر است که در بازگشت، همسر یا خواهرش به او گفت: دشمنان پسر فاطمه را یاری دادی و سرور قاریان را کشتی و کاری بسیار زشت انجام دادی. به خدا سوگند که دیگر یک کلمه هم با تو سخن نخواهم گفت.
منبع :
هراس سراسر وجودم را گرفته بود. نگران بودم. نگران از اینکه کارم بی نتیجه بماند.
کنار در مسجد نشستم. آتشی روشن کردم تا با آن مقداری قهوه درست کنم. در فکر فرو رفتم: « چهل شب چهارشنبه به مسجد کوفه آمدم، این همه رنج و سختی را تحمل نمودم، بار خوف و ترس را حمل نمودم، اما او نیامد! تنها یأس و پشیمانی برایم باقی ماند »
در این فکرها فرو رفته بودم که با صدای پایی به خود آمدم . . . .
بقیه در ادامه مطلب