طارق

ستاره صبح

ستاره صبح

طارق
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ع» ثبت شده است

ادهم بن امیه

 

     ادْهَم بن امیة بن (عبدی بصری) پدرش ابوعبدالله از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم نقل حدیث کرد. وی در بصره سُکنی گزید و در آن شهر چند پسر از خود بجای گذاشت .

پیوستن به امام (ع)


      از امام باقر علیه السلام نقل شده است که وی از شیعیان بصره بود و در جلسات منزل بانوی شیعی، ماریه دختر منقذ (سعید) که خانه وی محل تجمع و تبادل نظر بزرگان شیعه بود، شرکت می‌ جست. آن ‌گاه که ابن ‌زیاد از مکاتبه اهل عراق با امام حسین علیه السلام و حرکت آن حضرت علیه السلام به سوی کوفه آگاه شد، فرمان مراقبت راه ‌های بصره را به کارگزار خود صادر کرد؛ مبادا کسی برای یاری امام حسین علیه السلام از بصره خارج شود. در این هنگام یزید بن ثَبِیطْ ( ثُبیط ) تصمیم بر خروج از بصره و پیوستن به کاروان حسینی را گرفت. وی که ده پسر داشت از آنها خواست تا او را همراهی کنند. دو تن از آنها به نام‌های عبدالله و عبیدالله دعوت پدر را اجابت کردند.
ادهم بن امیه نیز به اتفاق آنها از بصره خارج شد و در جایی به نام «ابْطَحْ»، در نزدیکی مکه، به کاروان حسینی رسید پس از اندکی استراحت به آن حضرت پیوست و همراه آن امام هُمام به کربلا آمد؛ و به شهادت رسید. بنا به قولی شهادت وی در شدت درگیری حمله نخست همراه شماری از یاران امام علیه السلام اتفاق افتاده است.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۳ ، ۰۳:۵۷
محمد جواد جیگاره
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۲۸
محمد جواد جیگاره

     بُشر 

       «بُشر» پسر «عمرو» پسر احدوث و از مردم «حضرموت» و از قبیله کنده بوده است. او از نیکان و یاران حضرت امام علی علیه السلام است. دلاوری فرزندان او در نبردها زبانزد است. بُشر در ایامی که هنوز امام حسین علیه‌السلام با یاران یزید در حال گفت و گو بودند، به امام حسین علیه السلام پیوست.

      «سید داودی» نقل کرده: روز عاشورا فرا رسید و جنگ آغاز شد. در همان حال به بُشر خبر رسید که پسرت عمر در مرز ری به اسارت گرفته شد. او در پاسخ گفت: به حساب خداوند می‌گذارم. من دوست ندارم که او اسیر شود و من بعد از او زنده باشم. خبر این جریان به امام حسین علیه السلام رسید. حضرت به او فرمودند: «رحمک الله فی حلّ من بیعتی، فاذهَب واعمل فی فکاکِ ابنک؛ خدای تعالی تو را رحمت کند، تو از بیعت با من آزادی، پس برو و در آزادی پسرت کوشش کن.» بُشر عرض کرد: ای اباعبدالله! درندگان مرا زنده زنده بخورند، اگر از شما جدا شوم. پس امام فرمود: «اینها را به پسرت محمد بده (محمد نیز پدر را در کربلا همراهی می‌کرد) این لباس‌های بُردی است که می‌تواند در آزادی برادرش از آن کمک گیرد.» امام به او پنج لباس دادند که قیمت آنها هزار دینار می‌شد.

شهادت بُشر

     بلاذری این رجز را به بشر بن عمرو نسبت داده است:

الیوم یا نفس الاقی الرحمان
و الیوم تجزین بکل احسان

لا تجزعی فکل شی قد فان
و الصبر احظی لک عند الدیان

«ای نفس امروز خدای رحمان را ملاقات می‏کنی و به پاداشهای زیادی جزا داده می‏شوی.
ای نفس بی‏تابی نکن هر چیزی فانی هست - و صبر کردن نزد خدای تعالی بهتر و ثواب زیادی دارد».
بشر بعد از جهاد سختی در روز عاشورا به شهادت رسید. قبر او در بقعه‏ی دسته جمعی شهدای کربلا، در پایین پای سیدالشهداء قرار دارد.
نام او در زیارت رجبیه بدین گونه آمده است: «السلام علی بشر بن عمرو الحضرمی».

منبع : سایت تبیان و www.ashoora.ir

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۳ ، ۱۰:۴۰
محمد جواد جیگاره

حضرت اسحاق (ع)

معنای نام : تبسم

نام پدر : حضرت ابراهیم (ع)

نام مادر : ساره

محل بعثت : فلسطین

مدت عمر : 180 سال

محل دفن : شهر خلیل الرحمن در فلسطین

  •    حضرت اسحاق (ع) حدود پنج سال کوچکتر از برادرش حضرت اسماعیل (ع) بود .
  • جبرئیل به آن حضرت بشارت داد که 1000 پیامبر از نسل او متولد خواهند شد که یکی از آنها حضرت موسی (ع) می باشد .
  • نام حضرت اسحاق (ع) 17 بار در قرآن آمده است .

سرگذشت و پایان عمر اسحاق پیامبر (ع)
اسحاق دومین فرزند ابراهیم ـ علیه السلام ـ بود، مادرش ساره نام داشت، ابراهیم و ساره هر دو پیر شده بودند، و امید داشتن فرزند نداشتند، ابراهیم ـ علیه السلام ـ همواره دعا می‎کرد که خداوند فرزند صالحی به او بدهد، سرانجام خداوند لطف کرد و فرشتگان الهی تولد اسحاق ـ علیه السلام ـ را به ابراهیم ـ علیه السلام ـ بشارت دادند. سرانجام با تولد این نوگل زیبا، فصل جدیدی در زندگی ابراهیم ـ علیه السلام ـ و ساره به وجود آمد. در قرآن هفده بار سخن از اسحاق ـ علیه السلام ـ به میان آمده، و او را به عنوان عبد صالح خدا، پیامبر شایسته، دارای روش ارجمند یاد شده است، برنامه او همان برنامه پدرش ابراهیم ـ علیه السلام ـ بود، حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ در زندان، برنامه خود را براساس پیروی از آیین پدرانش دانسته و می‎گوید: «و اتبعت مله آبائی إبراهیم و إسحاق و یعقوب؛ من از آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردم» (یوسف، 38). حضرت اسحاق ـ علیه السلام ـ هنگام بلوغ با دختری در سرزمین بابل به نام بقا خواهر یکی از شخصیت‎های آن دیار به نام لابان ازدواج کرد، و در چهل سالگی از طرف پدرش ابراهیم به عنوان تبلیغ و ارشاد مردم کنعان و فلسطین مأمور شد، آنها را به سوی خدای یکتا فراخواند، سرانجام در شام سکونت نمود، و هم چنان به مسؤولیت مهم ارشاد اشتغال داشت. پس از درگذشت اسماعیل(ع) به نبوت رسید، و به سن یکصد و هشتاد سالگى رحلت نمود و در جوار قبر پدرش حضرت ابراهیم(ع) در قدس شریف مدفون گشت. اما در نقل دیگر در مورد آن جناب آمده است: اسحاق، با «رفقا» دختر «بتویل» ازدواج کرد که از وى در سن شصت سالگى صاحب دو فرزند به نامهاى «عیص» و «یعقوب» شد. عیص که بزرگتر از یعقوب بود با دختر عمویش بنام «نسمه» ازدواج کرد که از وى «روم بن عیص» بدنیا که تمام زردپوستان از نسل او مى باشند. و یعقوب (اسرائیل) با دختردایى خود بنام «لیا»، دختر «لبان بن بتویل» ازدواج نمود که حاصل این ازدواج فرزند انى بنامهاى «روبیل، شمعون، لاوى، یهودا، زبالون، لشحر یا یشحر» بود، سپس «لیا» فوت نمود، یعقوب با خواهر او «راحیل» ازدواج کرد که از او «یوسف و بنیامین» متولد شد (بنیامین در عربى، شداد خوانده مى شود). اسحاق به سن یکصد و شصت سالگى فوت نمود و در جوار پدرش دفن شد. به هر حال بیشتر مورخان عمر اسحاق را 180 سال نوشته اند، ولى ابن اثیر عمر ایشان را 160 سال ذکر کرده است. مرقد مطهرش در شهر قدس خلیل در نزدیک مرقد مطهر پدرش حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ قرار گرفته است او دارای فرزندانی بود که برجسته‎ترین آنها حضرت یعقوب ـ علیه السلام ـ پدر حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ است که داستانش بعدا خاطر نشان می‎شود.

منابع : کتابک نبوت ، به کوشش آقای محمد حسین  قاسمی ، نشر براق  و سایت  طهور http://tahoor.com

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۰۶
محمد جواد جیگاره

سلیمان نبى(ع) را فرزندى بود نیک‏سیرت و با جمال. در کودکى درگذشت و پدر را در ماتم خود گذاشت. سلیمان، سخت رنجور شد و مدّتى در غم او مى‏سوخت.

 روزى دو مرد نزد او آمدند و گفتند: «اى پیامبر خدا! میان ما نزاعى افتاده است. خواهیم که حُکم کنى و ظالم را کیفر دهى و مظلوم را غرامت بستانى  ».

 سلیمان گفت: «نزاع خود بگویید»

 یکى گفت: «من در زمین، تخم افکندم تا برویَد و برگ و بار دهد. این مرد بیامد و پاى بر آن گذاشت و تخم را تباه کرد».

 

آن دیگر گفت: «وى، بذر در شاهْ‏راه افکنده بود و چون از چپ و راست، راه نبود، من پا بر آن نهادم و گذشتم».

 سلیمان گفت: «تو این قدر نمى‏دانى که تخم در شاه‏راه نمى‏افکنند که از روندگان، خالى نیست».

 همان دم، مرد به سلیمان گفت: «تو نیز این‏قدر نمى‏دانى که آدمى به شاه‏راهِ مرگ است و چندان نگذرد که مرگ بر او پاى خواهد نهاد، که به مرگ پسر، جامه ماتم پوشیده‏اى؟».

 سلیمان دانست که آن دو مرد، فرشتگان خدایند که به تعلیم و تربیت او آمده‏اند. پس توبه کرد و استغفار گفت.

 منبع:

 کیمیاى سعادت، محمّد غزالى، به کوشش: حسین خدیو جم، تهران: علمى و فرهنگى، 1361، ج 2، ص 383.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۳ ، ۰۷:۱۵
محمد جواد جیگاره