طارق

ستاره صبح

ستاره صبح

طارق
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

داستانی از حضرت خضر (ع)

سه شنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۲، ۰۴:۴۸ ق.ظ
      در روایت است که در شبی سرد و زمستانی حضرت خضر(ع) از صحرایی عبور می‌کرد و در مسیرش به یک دامداری رسید که در آن چوپانی از گله‌اش نگهداری می‌کرد. این چوپان سگی داشت قوی هیکل که از گوسفندانش محافظت می‌کرد. حضرت خضر(ع) از آن چوپان خواهش کرد که شب را در کنارش بماند و چوپان علیرغم اینکه ایشان را نمی‌شناخت با درخواستش موافقت کرد. چوپان برای شام شیر برنج تدارک دید و مشغول درست کردن آن شد. در این هنگام سگ گله شروع به زوزه کشیدن نمود و در جواب این زوزه گرگی از بالای کوه نیز زوزه کشید. این عمل چندین بار تکرار شد تا اینکه شیر برنج حاضر شد. آن حضرت از چوپان خواست که تمام غذا را به سگ بدهد تا شکمش سیر گردد. چوپان از این درخواست میهمانش متعجب شد و در ابتدا مخالفت نمود تا اینکه با اصرار حضرت خضر(ع)، با درخواستش موافقت کرده و کل شیر برنج را به سگ داده و خودشان شب را با لقمه نانی سر نمودند. با فرا رسیدن صبح، چوپان متوجه شد که جسد گرگی قوی هیکل در نزدیکی جایگاه گوسفندانش روی برفها افتاده است. بسیار شگفت زده شده بود از قدرت سگ و  رمز و رازی که در پیشنهاد میهمانش وجود داشت. از میهمان خواست که رازی را که شب گذشته در پیشنهادش بود را برایش بازگو کند. آن حضرت پس از معرفی خود عنوان نمود که شب گذشته هنگام درست کردن شیر برنج، سگ و گرگ برای همدیگر خط و نشان میکشیدند. گرگه می‌گفت که در طول شب از غفلت و خواب سگ استفاده کرده و گله را تار و مار و غارت خواهد نمود و سگ نیز در جوابش می گفت که اگر چوپان شیر برنجی را که مشغول درست کردنش است به او بدهد و شکمش سیر گردد، اجازه چنین کاری را به گرگه نخواهد داد و نتیجه همان شد که می بینید.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۰/۱۰
محمد جواد جیگاره

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی