طارق

ستاره صبح

ستاره صبح

طارق
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۲۰ مطلب با موضوع «حکایات خواندنی» ثبت شده است

    روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید :
من امام صادق (ع) را قبول دارم اما در سه مورد با او کاملا مخالفم !
      یک اینکه می گوید :خداوند دیده نمی شود پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
      دوم می گوید :خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
      سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
      بهلول تا این سخنان را از استاد شنید فورا کلوخ بزرگی به دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد و آنرا شکافت !
استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
خلیفه گفت : ماجرا چیست؟

      استاد گفت : داشتم به  دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و آنرا شکست !
بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟
گفت : نه
بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد.
ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟
پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم
استاد دلایل بهلول دیوانه را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت !!!

منبع: http://mstory.mihanblog.com

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۳ ، ۰۴:۲۴
محمد جواد جیگاره

 به نام حق

در زمان امامت حضرت علی (ع) ، روزی نامه ای از جانب حاکم روم به شام رفت تا شاید معاویه بتواند به سوالات درون نامه پاسخ دهد . در یکی از آن سوالات از مفهوم لا شئ سوال شده بود . معاویه از پاسخ گفتن به این سوال درماند ، پس چاره را در پیشنهاد  عمروعاص یافتند که کسی را به کوفه بفرستند تا اسبی را به قیمت لاشئ به حضرت علی (ع) بفروشند تا از این راه مفهوم لاشئ را دریابند .

پس سواری به کوفه رفت و در آنجا بانگ برآورد که : من این اسب خوب و قوی را به لاشئ میفروشم ، خریدار کیست ؟

حضرت علی (ع) به یکی از یارانشان فرمودند که بگو من خریدارم .

پس امام (ع) سوار را به بیابان بردند و در آنجا سراب را به او نشان دادند و فرمودند به معاویه بگو که این لاشئ است ،  از اینجا آب و آبادی به نظر می آید اما اگر کمی جلو تر روی خواهی دید که هیچ نبوده است . پس امام (ع) اسب را به لاشئ خریدند .

جواب به روم رفت و پاسخش از روم بازگشت که در آن اینطور نوشته شده بود : این جواب از غیر شام رسیده است .

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۴۳
محمد جواد جیگاره
  هوا تاریک بود. باران می‌بارید. باد تندی می‌وزید. سرمای سوزناک زمستانی طاقت را از بین می‌برد. از شدت سرما بدنم می‌لرزید. دندان‌هایم به هم می‌خوردند. در آن سرمای سوزان هیچ کس نبود. به هر سو نگاه می‌کردم جز کوچه‌های تاریک، هیچ کس و هیچ چیز را نمی‌دیدم.

     هراس سراسر وجودم را گرفته بود. نگران بودم. نگران از این‌که کارم بی نتیجه بماند.

     کنار در مسجد نشستم. آتشی روشن کردم تا با آن مقداری قهوه درست کنم. در فکر فرو رفتم: « چهل شب چهارشنبه به مسجد کوفه آمدم، این همه رنج و سختی را تحمل نمودم، بار خوف و ترس را حمل نمودم، اما او نیامد! تنها یأس و پشیمانی برایم باقی ماند »

     در این فکرها فرو رفته بودم که با صدای پایی به خود آمدم . . . .

بقیه در ادامه مطلب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۳ ، ۰۴:۰۲
محمد جواد جیگاره

ابو جعفر طبرى به نقل از داود رقّى حکایت کند:

روزى وارد شهر مدینه شدم و منزل امام جعفر صادق علیه السلام رفتم به حضرتش سلام کرده و با حالت گریه نشستم ، حضرت فرمود: چرا گریان هستى ؟

 عرض کردم : اى پسر رسول خدا! عدّه اى به ما زخم زبان مى زنند و مى گویند: شما شیعه ها هیچ برترى بر ما ندارید و با دیگران یکسان مى باشید.

حضرت فرمود: آن ها از رحمت خدا محروم هستند و دروغ گو مى باشند.

سپس امام علیه السلام از جاى خود برخاست و پاى مبارک خود را بر زمین سائید و اظهار نمود: به قدرت و اذن خداوند تبارک و تعالى ایجاد شو، پس ‍ ناگهان یک کشتى قرمز رنگ نمایان گردید؛ و در وسط آن درّى سفید رنگ و بر بالاى کشتى پرچمى سبز وجود داشت که روى آن نوشته بود:

 ))لا إ له إ لاّ اللّه ، محمّد رسول اللّه ، علىّ ولىّ اللّه ، یقتل القائم الا عداء، و یبعث المؤ منون ، ینصره اللّه )) یعنى ؛ نیست خدائى جز خداى یکتا، محمّد رسول خدا، علىّ ولى خداست ، قائم آل محمّد علیهم السلام دشمنان را هلاک و نابود مى گرداند و خداوند او را به وسیله ملائکه یارى مى نماید.

در همین بین متوجه شدم که چهار صندلى درون کشتى وجود دارد، که از انواع جواهرات ساخته شده بود، پس امام صادق علیه السلام روى یکى از صندلى ها نشست و دو فرزندش حضرت موسى کاظم و اسماعیل را کنار خود نشانید؛ و به من فرمود: تو هم بنشین . چون همگى روى صندلى ها نشستیم ؛ به کشتى خطاب کرد و فرمود: به امر خداوند متعال حرکت کن .

پس کشتى در میان آب دریائى که از شیر سفیدتر و از عسل شیرین تر بود، حرکت کرد تا رسیدیم به سلسله کوه هائى که از دُرّ و یاقوت بود؛ و سپس به جزیره اى برخوردیم که وسط آن چندین قبّه و گنبد سفید وجود داشت و ملائکه الهى در آن جا تجمّع کرده بودند.

هنگامى که نزدیک آن ها رسیدیم با صداى بلند گفتند: یاابن رسول الّله ! خوش آمدى .

بعد از آن ، حضرت فرمود: این گنبدها و قبّه ها مربوط به آل محمّد، از ذریّه حضرت رسول صلوات الّله علیهم است ، که هر زمان یکى از آن ها رحلت نماید، وارد یکى از این ساختمان ها خواهد شد تا مدّت زمانى را که خداوند متعال تعیین و در قرآن بیان نموده است :

ثمّرددنالکم الکرّة علیهم واءمددناکم با موال وبنین وجعلناکم اءکثرنفیرا ؛ یعنى ؛ شما اهل بیت رسالت را مرتبه اى دیگر به عالم دنیا باز مى گردانیم ... .

و بعد از آن ، دست مبارک خود را درون آب دریا کرد و مقدارى درّ و یاقوت بیرون آورد و به من فرمود: اى داود! چنانچه طالب دنیا هستى این جواهرات را بگیر.

عرضه داشتم : یاابن رسول الله ! من به دنیا رغبت و علاقه اى ندارم ، پس ‍ آن ها را به دریا ریخت و سپس مقدارى از شن هاى کف دریا را بیرون آورد که از مُشک و عَنبر خوشبوتر بود؛ و چون همگى ، آن را استشمام کردیم به دریا ریخت ؛ و بعد از آن فرمود: برخیزید تا به امیرالمؤ منین علىّ بن ابى طالب ، ابو محمّد حسن بن على ، ابو عبدالله حسین بن علىّ، ابو محمّد علىّ بن الحسین و ابو جعفر محمّد ابن علىّ سلام کنیم .

پس به امر حضرت برخاستیم و حرکت کردیم تا به گنبدى در میان گنبدها رسیدیم و حضرت پرده اى را که آویزان بود بلند نمود پس امیرالمؤ منین امام علىّ علیه السلام را مشاهده کردیم که در آنجا نشسته بود، بر حضرتش سلام کردیم .

سپس وارد قبّه اى دیگر شدیم و امام حسن مجتبى علیه السلام را دیدیم و سلام کردیم ، تا پنج گنبد و قبّه رفتیم و در هر یک امامى حضور داشت تا آخر، که امام محمّد باقر علیه السلام بود و بر یکایک ایشان سلام کردیم .

بعد از آن ، حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه علیهم فرمود: به سمت راست جزیره نگاه کنید، همین که نظر کردیم چند قبّه دیگر را دیدیم که بدون پرده بود، پس عرضه داشتم : یاابن رسول الله ! چطور این قبّه ها بدون پرده است ؟!

در پاسخ اظهار نمود: این ها براى من و دیگر امامان بعد از من خواهد بود؛ و سپس فرمود: به میان جزیره توجّه نمائید؛ و چون دقّت کردیم گنبدى رفیع و بلندتر از دیگر قبّه ها را دیدیم که وسط آن تختى قرار داشت .

بعد از آن امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: این قبّه مخصوص قائم آل محمّد علیهم السلام است ؛ و سپس فرمود: آماده باشید تا بازگردیم ، و کشتى را مخاطب قرار داد و فرمود: به قدرت و امر خداوند متعال حرکت کن ، پس ناگهان بعد از لحظاتى در همان محلّ قرار گرفتیم .

منبع : www.aviny.com

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۳ ، ۰۴:۱۷
محمد جواد جیگاره

سلیمان نبى(ع) را فرزندى بود نیک‏سیرت و با جمال. در کودکى درگذشت و پدر را در ماتم خود گذاشت. سلیمان، سخت رنجور شد و مدّتى در غم او مى‏سوخت.

 روزى دو مرد نزد او آمدند و گفتند: «اى پیامبر خدا! میان ما نزاعى افتاده است. خواهیم که حُکم کنى و ظالم را کیفر دهى و مظلوم را غرامت بستانى  ».

 سلیمان گفت: «نزاع خود بگویید»

 یکى گفت: «من در زمین، تخم افکندم تا برویَد و برگ و بار دهد. این مرد بیامد و پاى بر آن گذاشت و تخم را تباه کرد».

 

آن دیگر گفت: «وى، بذر در شاهْ‏راه افکنده بود و چون از چپ و راست، راه نبود، من پا بر آن نهادم و گذشتم».

 سلیمان گفت: «تو این قدر نمى‏دانى که تخم در شاه‏راه نمى‏افکنند که از روندگان، خالى نیست».

 همان دم، مرد به سلیمان گفت: «تو نیز این‏قدر نمى‏دانى که آدمى به شاه‏راهِ مرگ است و چندان نگذرد که مرگ بر او پاى خواهد نهاد، که به مرگ پسر، جامه ماتم پوشیده‏اى؟».

 سلیمان دانست که آن دو مرد، فرشتگان خدایند که به تعلیم و تربیت او آمده‏اند. پس توبه کرد و استغفار گفت.

 منبع:

 کیمیاى سعادت، محمّد غزالى، به کوشش: حسین خدیو جم، تهران: علمى و فرهنگى، 1361، ج 2، ص 383.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۳ ، ۰۷:۱۵
محمد جواد جیگاره
      در روایت است که در شبی سرد و زمستانی حضرت خضر(ع) از صحرایی عبور می‌کرد و در مسیرش به یک دامداری رسید که در آن چوپانی از گله‌اش نگهداری می‌کرد. این چوپان سگی داشت قوی هیکل که از گوسفندانش محافظت می‌کرد. حضرت خضر(ع) از آن چوپان خواهش کرد که شب را در کنارش بماند و چوپان علیرغم اینکه ایشان را نمی‌شناخت با درخواستش موافقت کرد. چوپان برای شام شیر برنج تدارک دید و مشغول درست کردن آن شد. در این هنگام سگ گله شروع به زوزه کشیدن نمود و در جواب این زوزه گرگی از بالای کوه نیز زوزه کشید. این عمل چندین بار تکرار شد تا اینکه شیر برنج حاضر شد. آن حضرت از چوپان خواست که تمام غذا را به سگ بدهد تا شکمش سیر گردد. چوپان از این درخواست میهمانش متعجب شد و در ابتدا مخالفت نمود تا اینکه با اصرار حضرت خضر(ع)، با درخواستش موافقت کرده و کل شیر برنج را به سگ داده و خودشان شب را با لقمه نانی سر نمودند. با فرا رسیدن صبح، چوپان متوجه شد که جسد گرگی قوی هیکل در نزدیکی جایگاه گوسفندانش روی برفها افتاده است. بسیار شگفت زده شده بود از قدرت سگ و  رمز و رازی که در پیشنهاد میهمانش وجود داشت. از میهمان خواست که رازی را که شب گذشته در پیشنهادش بود را برایش بازگو کند. آن حضرت پس از معرفی خود عنوان نمود که شب گذشته هنگام درست کردن شیر برنج، سگ و گرگ برای همدیگر خط و نشان میکشیدند. گرگه می‌گفت که در طول شب از غفلت و خواب سگ استفاده کرده و گله را تار و مار و غارت خواهد نمود و سگ نیز در جوابش می گفت که اگر چوپان شیر برنجی را که مشغول درست کردنش است به او بدهد و شکمش سیر گردد، اجازه چنین کاری را به گرگه نخواهد داد و نتیجه همان شد که می بینید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۲ ، ۰۴:۴۸
محمد جواد جیگاره

      مردم کوفه در مسجد جمع شده بودند . حضرت علی (ع) بعد ار خواندن خطبه ای برای آن ها فرمودند : قبل از این که مرا از دست بدهید از من سوال کنید . این اولین بار نبود که امیرالمومنین حضرت علی (ع) این جمله را می گفتند . ناگهان پیرمردی با چهره روحانی از آخر مسجد بلند شد و مقابل حضرت علی (ع) ایستاد و سوال کرد . . .

ادامه داستان را در ادامه مطلب بخوانید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۲ ، ۰۶:۲۸
محمد جواد جیگاره

دو برادر یهودی از حضرت علی (ع) پرسیدند :

« آن کدام یک است که و ندارد ، آن کدام دو است که سه ندارد ؟ و تا صد شمردند و گفتند ما در تورات و انجیل یافته ایم و شما در قرآن [ خودتان ] تلاوت می کنید. »

پس امام علی (ع) تبسمی کردند و سپس فرمودند :

« اما یک ، خداوند یگانه قاهر است که شریکی ندارد . و دو ، آدم و حوایند زیرا آنها اولین دوتایند . و سه ، جبرئیل و میکائیل و اسرافیل اند زیرا اسشان در رأس فرشتگان وحی قرار دارند . اما چهار ، تورات ، انجیل ، زبور و قرآن هستند . پنج ، نماز های پنجگانه اند که خدا بر پیامبر ما و امتش نازل کرده و بر هیچ پیامبر و امتی پیش از این نازل نکرده است .

ادامه در قسمت های بعدی . . .  .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۲ ، ۰۸:۰۰
محمد جواد جیگاره

نگاه به کعبه

... و چون به حج خانه خدا رفتید بسیار به خانه خدا نگاه کنید که خداوند در کنار خانه اش 120 رحمت قرار داده است که 60 رحمت ازآن طواف کنندگان است ، 40 رحمت از آن نمازگزاران و 20 رحمت از آن نگاه کنندگان به خانه خداست . در کنار ملتزم ( مکانی در کنار خانه خدا ) به گناهانی که به خاطر دارید ویا فراموش کرده اید اعتراف کنید و بگویید : خدایا هر گناهی که فرشتگان حفظ کننده اعمال ، حفظ کرده اند و ما فراموش کرده ایم بر ما ببخش ، که هر آن در آن موضع به گناهانش اعتراف کند و آن هارا بشمارد و از خدا طلب مغفرت کند ، بر خداوند حق است که او را ببخشد ...    .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۲ ، ۱۲:۳۳
محمد جواد جیگاره

....... هر کس در مسافرت راه گم کرد یا بر جان خود ترسید ، ندا دهد « ای صالح1 به فریادم رس » که همانا در میان برادران شمااز جنیان ، جنی وجود دارد که نامش صالح است که در تمامی سرزمین ها در حال گردش است و خود را وقف شما کرده است ؛ چون صدایتان را بشنود اجابت می کند و راه گم کرده را ارشاد می کند و مر کبش را به راه صحیح هدایت می کند .                                                                                                                                                                                                                 1-     یا صالح أغنثی


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۲ ، ۰۵:۴۲
محمد جواد جیگاره